چند وقت پیش با یه سایت جالبی آشنا شدم که میشد توش امضا ساخت...
اینم آدرسشه
www.mylivesignature.com
اینم نمونه هایی که درست کردم
وقتی که ما ایرانیا میخوایم کسی رو ستایش کنیم؛
عجب نقاشیه نکبت…
چه دست فرمون داره توله سگ…
چه صدایی داره کثافت …
چه گیتاری میزنه ناکس…
استاده کامپیوتره لامصب…
عجب گلی زد بی وجدان…
بی شرف کارش خیلی درسته…
دوستت دارم وحشتنـــــاک…
وقتی که میخوایم ناسزا بگیم یا نیش و کنایه بزنیم ؛
برو شازده…؟
چی میگی بامعرفت …؟
آخه آدم حســـابی…؟
چطوری آی کیو…؟
به به استاد معظــــم…؟
کجایی با مرام…؟
برو دکتـــر برو…؟
انسان = خواب + خوراک + کار + تفریح
الاغ = خواب + خوراک
پس
انسان = الاغ + کار + تفریح
وبنابرین
تفریح – انسان = الاغ + کار
بعبارت دیگر
انسانی که تفریح ندارد = الاغی که فقط کار می کند
*****
معادله ۲
مرد = خواب + خوراک + درآمد
الاغ = خواب + خوراک
پس
مرد = الاغ + درآمد
و بنابرین
درآمد – مرد = الاغ
بعبارت دیگر
مردی که درآمد ندارد = الاغ
*****
معادله ۳
زن = خواب + خوراک + خرج پول
الاغ = خواب + خوراک
پس
زن = الاغ + خرج پول
وبنابرین
خرج پول – زن= الاغ
بعبارت دیگر
زنی که پول خرج نمی کند = الاغ
*****
نتیجه گیری:
از معادلات ۲و۳ داریم:
مردی که درآمد ندارد = زنی که پول خرج نمیکند
پس:
فرض منطقی ۱: مردها درآمد دارند تا نگذارند زنها تبدیل به الاغ شوند..
و
فرض منطقی ۲: زنها پول خرج می کنند تا نگذارند مردها تبدیل به الاغ شوند.
بنابرین داریم ...
مرد + زن = الاغ + درآمد + الاغ + خرج پول
و ازفرضهای۱و۲ نتیجه منطقی میگیریم که:
مرد + زن = ۲ الاغی که با هم بخوشی زندگی میکنند!
آیا میدونی دید نرمالی داری و یا نزدیک بینی؟؟؟؟
اگه میخوای بدونی پس سری به ادامه مطلب بزن!!
.
.
.
.
.
.
.
.
ادامه مطلب
داشتم تو شکلکا نگاه میکردم حیفم اومد اینو نذارم :
.
.
.
.
این از همش جالب تر بود اگه خواستین سری به ادامه مطلب بزنید بقیشم یه نگاه بندازین
ادامه مطلب
چرا میگن ” پاییز ” و نمیگن" دست ییز ” ؟!
چرا میگن” فیلسوف ” و نمیگن” گاوسوف ” ؟!
چرا میگن ” پیراهن ” و نمیگن” جوان اهن ” ؟!
چرا میگن ” اتوبوس ” و نمی گن اتوماچ ” یا ” جاروبوس ” ؟!
چرا می گن” خداحافظ ” و نمیگن ” خداسعدی ” ؟!
چرا میگن ” ماشین ” و نمیگن ” ماسین ” ؟!
چرا میگن ” اتومبیل ” و نمی گن” اتومکُلنگ ” ؟!
چرا به طراح چنین سوالاتی میگن” دیوانه ” و نمیگن” غول آنه ”
من که سر در نمیارم...شما اگه فهمیدین منو بی خبر نذارین!!!!
این داستان رو یه جایی خوندم...قسم خورده بود واقعیه ولی شما جدی نگیرینش ...در کل به نظرم خیلی باحال بود...گفتم به شما هم یه حالی بدم...خدا کنه خوشتون بیاد!!!
"دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!
اینطوری تعریف میکنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت.....
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:توهم,
] [ 15:37 ] [ فاطمه مصلح ][